آرامگاه کوروش کبیر
وقتی از راه جاده به خرابه های پاسارگاد نزدیک می شویم،اولین اثرمهمی که ازشهر و پایتخت قدیم پادشاهان هخامنشی جلب توجه می کند،آرامگاه کوروش است.این آرامگاه در مغرب دهکده ی مادر سلیمان واقع شده که سقف آن به صورت شیروانی یا بام دو پشته ای به وسیله ی سنگ های تراشیده شده ی چهارگوش پوشیده شده است.
این مقبره، اتاق کوچکی است که بر قاعده اش شش طبقه سنگی قرار دارد و هرطبقه از طبقه ی زیرین،کوچکتر ساخته شده است.به طوری که پله ها با اندازه های مختلف این قبر را در بر گرفته اند.مساحت کل بنا،156 متر مربع می باشد.
طبقه ی اول این مقبره که بلندتر از سایر طبقه هاست،70/1 متر ارتفاع داشته و طبقه دوم و سوم هریک3/1 متر و طبقات دیگر هرکدام نیم متر بلندی دارند.عرض سکوهای اطراف مقبره حدود نیم متر را نشان می دهند.روی هم رفته این مقبره ازسطح زمین تا کف اتاق آرامگاه 35/5 متر بلندی داشته و اگر بخواهیم ارتفاع کل مقبره را مشخص کنیم،حدود 11 متر می باشد.پس از عبور از سکوها به درب تنگ و کوتاهی به عرض یک متر و بلندی 30/1 متر که در طرف شمال ساخته شده است می رسیم.بعداز ورودی،یک دهلیز به درازای 30/1 متر به چشم می خورد که در انتهای آن،اتاق اصلی به ابعاد 3 در 2 متر ساخته شده است.دیوارهای اتاق را سنگ های تراشیده شده سفید در برگرفته و دو پارچه سنگ بزرگ حجاری شده نیز سقف آن را تشکیل می دهد که تا کف اتاق حدود 10/3 متر ارتفاع دارد.پارچه سنگ های تراشیده شده چهارگوش که در اتاق این آرامگاه بکار برده شده است،در شیوه کاملا مشخص عصر هخامنشی ،با بتهای دم چلچله ای سربی یا آهنی به هم متصل شده که از نظر سبک معماری شایان توجه می باشد.
"هوخشتر" امپراطوری ماد را به عظمت رساند،تا جایی که پادشاه کشور"لودیه" با ازدواج دختر خود با "آستیاگ" پسر هوخشتر موافقت کرد.آستیاگ پادشاه ستمکاری بود و به جای اجرای عدالت،به مردم ظلم و ستم می کرد.مردم با اینکه در کشور ثروتمندی زندگی می کردند،روزگار سختی داشتند .
پادشاه،شبی در خواب دید که از شکم دخترش "ماندانا" درخت تاکی در آمده که شاخه هایش سراسر آسیا را فرا گرفته است.خوابگذاران خواب را اینگونه تعبیر کردند که ماندانا پسری می آورد که سراسر آسیا را خواهد گرفت.شاه از تعبیر خواب ترسید پس دخترش ماندانا را به "کمبوجیه" پادشاه سرزمین پارس شوهر داد تا شاید فرزند آنها نیز مانند پدر،مردی نجیب و آرام شود.پس از مدتی،خواب شاه برای بار دوم تکرار شد.شاه با وحشت از خواب بیدار شد و از خوابگذاران تعبیر خوابش را پرسید.خوابگذاران گفتند:"ای پادشاه،دخترت ماندانا که هم اکنون باردار است پسری به دنیا خواهد آورد که سلطنت را از تو خواهد گرفت و بر قسمت بزرگی از دنیا فرمانروایی خواهد کرد ."
آستیاگ دخترش را به سرزمین ماد دعوت کرد و به هارپاک،وزیر خود گفت:"دخترم ماندانا را به جای امنی ببر و پس از تولد فرزند،کودک را بکش و دفن کن،اما مواظب باش از این موضوع با کسی چیزی نگویی.ای هارپاک!از خشم من بترس و فرمان مرا مو به مو اجرا کن."
هارپاک در جواب شاه گفت:"همان خواهم کرد که می گویید،خیال پادشاه آسوده باشد."شوهر ماندانا،کمبوجیه به علت بیماری پدرش،همسر خود را ترک کرد و به سرزمین پارس برگشت.ماندانا همراه خدمتکارانش به خانه ای زیبا که هارپاک تدارک دیده بود،رفتند.پس از تولد کوروش،فرزند ماندانا،هارپاک با اندوه فراوان کودک را در پارچه ای از حریر پوشاند و به خانه برد.
هارپاک با خود فکر کرد آستیاگ پیر است،اگر ماندانا به سلطنت برسد و موضوع فاش شود،بی شک از من انتقام خواهد گرفت.ماندانا وقتی به هوش آمد از خدمتکارانش خواست تا کودک را نزد وی بیاورند.هارپاک گفت:"متاسفانه عمر کودک به دنیا نبود."ماندانا بسیار ناراحت شد و گفت:"تا با چشمان خود کودک را نبینم،مرگ فرزندم را باور نخواهم کرد."هارپاک،فرزند مرده چوپان سلطنتی،"میترادات"را به ماندانا نشان داد.میترادات و همسرش"سباکو"در کوهستان های مرتفع زندکی می کردند و با چوپانی گله های پادشاه روزگار می گذراندند.هارپاک،کوروش را به آنها سپرد و از اینکه دستش را به خون فرزند کمبوجیه و ماندانا آلوده نکرده بود،خوشحال شد.
پس از گذشت 10سال سرانجام راز میترادات فاش شد.
آستیاک از نافرمانی هارپاگ خشمگین شد و او را برای مهمانی شام که به مناسبت یافتن نوه اش کوروش بر پا نموده بود،دعوت کرد.بعد از شام ، پادشاه از وزیرش پرسید : "غذا چطور بود؟" هارپاک گفت : "بسیار عالی بود سرورم!" آستیاک در پاسخ گفت : "غدایی که خوردی از گوشت بدن تنها فرزندت تهیه شده بود." هارپاک خشمگین شد و از شاه کینه به دل گرفت،ولی بروز نداد.آستیاک از خوابگزاران و مشاورانش پرسید : "پسر دخترم زنده است حالا چه باید کرد؟" خوابگزاران گفتند : "خوابی که دیده بودی تعبیر شده است ، زیرا او را به شاهی انتخاب کرده اند و دیگر خطری از جانب او تو را تهدید نمی کند." آستیاک از این جواب خوشحال شد و با خود گفت : "برای یک خواب پوچ می خواستم نوه ام را آزار دهم،ولی اقبالش او را نجات داد."آستیاک پس از مشورت با مشاورانش ، کوروش را به آغوش پدر و مادر حقیقی اش باز گرداند.کوروش در سرزمین پارس زیر نظر ماندانا و کمبوجیه رشد کرد و جوانی قدرتمند شد.
سال ها گذشت و هارپاک ، وزیر آستیاک موقعیت را برای گرفتن انتقام خون پسرش مناسب دید.پس به این فکر افتاد که با نامه ای از کوروش جوان کمک بگیرد.در نامه نوشت : "ای پسر کمبوجیه ! از آستیاک قاتل خود انتقام بگیر.او مرگ تو را می خواست و اگر تو زنده ای ، از خدا و بعد از او از من است.گمان کنم می دانی که مرا چگونه برای اینکه نخواستم تو را بکشم مجازات کردند.به من اعتماد کن و به جنگ ماد بیا.اگر آستیاک مرا سردار جنگ کند ، ما پیروز خواهیم شد.شاهان زیر سلطه ماد با آستیاک مخالف اند و با تو او را شکست خواهند داد.همه چیز آماده است،هرچه زود تر اقدام کن!" سپس نامه را در شکم خرگوشی پنهان کرد و به یکی از خدمتکاران امین خود سپرد تا با لباس شکارچی به طرف پارس برود.پادشاه به خاطر خوابی که در مورد کوروش دیده بود ، روابط دو سرزمین ماد و پارس را به شدت زیر نظر داشت اما فرستاده هارپاک نگهبانان را فریب داد و نامه را به دست کوروش رساند.کوروش با خواندن نامه دانست که باید بر ضد شاه قیام کند و نیز فهمید که در دربار ماد علاوه بر هارپاک ، کسانی هستند که به او کمک خواهند کرد.کوروش پیشنهاد هارپاک را پذیرفت;اما نخست با دعوت بزرگان پارس به آنها گفت : "آستیاک طی فرمانی اداره امور پارس را به من سپرده است." سپس دستور داد تا پارس ها یک روزه میدان را از خار و خاشاک پاک و هموار سازند.او روز بعد ضیافت بزرگ و با شکوهی در این میدان برگزار کرد.وی در پایان مراسم از درباریان تفاوت دو روز را پرسید.وقتی پارس ها روز ضیافت را بهتر از روز پیش خواندند،کوروش گفت : "اگر شما با فرماندهی من قدرت را از ماد ها بگیرید همین طور راحت زندگی خواهید کرد." پارس ها که از ستم آستیاک ناراحت بودند،پیشنهاد کوروش را پذیرفتند.
آستیاک پس از سرپیچی های کوروش ، سپاهی را فراهم کرد و از روی غفلت ، فرماندهی آن را به هارپاک سپرد.هارپاک نیز که منتظر چنین فرصتی بود به جای جنگ با کوروش تسلیم وی شد.آستیاک ناچار خود با عده کمی به جنگ کوروش رفت ولی در نزدیکی پاسارگاد از سپاه کوروش شکست خورد و اسیر شد.
به این ترتیب کوروش پس از پیروزی بر ماد که نژادی از ایرانیان بودند با اتحاد پارس و ماد امپراطوری بزرگی در تاریخ ایران تشکیل داد که " امپراطوری هخامنشیان" نام گرفت و سرانجام سلسله ماد به دست کوروش منقرض شد.نام کوروش بزرگ به خاطر عدالت و همچنین رفتاری پسندیده و البته تنظیم منشور برای حکومتی عادلانه، برای همیشه ماندگار شد....
همانطور که روشن است،جنگ در نفس خود با قتل و غارت و اسارت افراد قوم مغلوب همراه است و جنگ های مسلمانان علیه ایرانیان نیز،خصوصا در مواقعی که ایرانیان شروط مسلمانان را نمیپذیرفتند،از این امر مستثنی نبود.در این مواقع، خصوصا پس از غلبه ی عربهای نو مسلمان از طریق جنگ، به طور طبیعی زنان و کودکان هم از آسیب جنگ در امان نمی ماندند. از اسارت زنان به دست اعراب شواهد بسیاری موجود است.اعراب در همه ی جنگهایی که پیروز می شدند و شهری را فتح می کردند،غالبا جنگجویان آن را می کشتند و زن و فرزندانشان را اسیر می کردند.اسرا هم جزء غنایم محسوب و بین فاتحان تقسیم می شدند.خمس غنایم هم برای خلیفه به مدینه فرستاده می شد.حتی گفته شده اولین اسیرانی که به مدینه برده شدند،اسرای عین التمر بودند.طبری و ابن اعثم کوفی نقل کرده اند که«خالد در عین التمر گردن همه ی مردهای قلعه را زد و هر چه زن و کودک در قلعه بود به اسیری گرفت.سپس خمس آن بیرون شد و به مدینه فرستاده و بقیه را بین لشکریان تقسیم کرد.» در جای دیگر طبری نقل می کند که:«ابوبکر،همراه مغیرة بن شعبه نامه ای برای مهاجر فرستاد.بدین مضمون که وقتی نامه به دست شما رسید و هنوز یر قوم ظفر نیافته اید،جنگجویان را بکشید و زن و فرزند را اسیر کنید یا به حکم من تسلیم شوند.»
مسعودی در مروج الذهب در مورد حجاج بن یوسف سقفی،حکمران عراق نقل می کند:«حجاج در واسط در عراق،در سال 95 ه.ق،در پنجاه و چهار سالگی مرد.شمار کسانی را که وی به کشتن داده،بجز لشکریانش که در جنگ ها کشته شدند،صد و بیست هزار تن دانسته اند.هنگامی که مرد در زندان های وی،پنجاه هزار مرد و سی هزار زن بود و شش هزار تن از آن زنان سراپا برهنه بودند و مرد و زن را دریک بند کرده بود.در تابستان ها هیچ سایبانی ایشان را از آفتاب و در زمستان از سرما حفظ نمی کرد.»
علاوه بر این شواهد دیگری از منابع عربی در دست است که زنان ایرانی در جنگهای دیگری در بحرین،ولجه،حصیر،حضرموت،مداین،شوش،رامهرمز،خراسان،سیستان،ماوراءالنهرو... به دست سپاهیان مسلمان به اسارت گرفته شدند.چنان که طبری از قول ابواسحاق نقل میکند:« وقتی درب حضرموت گشوده شد،مسلمانان به درون حمله بردند، هرچه مرد جنگی در آنجا بود همه را کشتند.عده ای را دست بسته گردن زدند و یک هزار به شمارآمد و بر غنیمت ها و اسیران،نگهبانانی گماشتند. یا گزارش شده است که قتیبة بن مسلم باهلی،سردار معروف حجاج،در یکی از جنگ هایش در خراسان یا ماوراءالنهر به سبب سوگندی که خورده بوئد بسیاری از ایرانی ها را کشت و زنان و دخترانشان را در حضورشان بین لشکر عرب تقسیم کرد.»
هر چند چوکسی این طرز برخورد اعراب را با ایرانیان ناشی از دشمنی بین اعراب و زرتشتیان می داند و مدعی است که در واقع این دشمنی میان زرتشتیان و مسلمانان بود که در گرگان به دار آویخته شدن جنگجویان ایرانی به دست سربازان عرب و اسارت زنان و کودکان آنان را در پی خواهد داشت.
اما به نظر می رسد که این خشونت ها یک سیاست کلی از جانب اعراب مسلمان و یا بر پایه ی آموزه های دینی نبوده است،بلکه بیشتر به اوضاع و شرایط نظامی و فرمان روای زمان و یا فرمانده جنگ داشته است.
ولی در کل در دوره امویان که اوج اندیشه ی برتری عرب بر عجم بود،خشن ترین رفتارها با ایرانی ها می شد.
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.»
به گزارش ایسنا، این عبارت ها بخشی از متن منشور حقوق بشر کوروش است که توسط شاهرخ رزمجو از بخش خاورمیانه موزه بریتانیا، از خط اصلی بابلی به فارسی ترجمه و در سایت این موزه قرار گرفته است. در این ترجمه، متن دو قطعه تازه پیداشده در موزه بریتانیا نیز وجود دارد و بخش هایی که درون هستند، از روی متن دو قطعه نویافته ترجمه شده است. متن کامل ترجمه منشور کوروش به زبان فارسی به این شرح است:
1) ]آن هنگام که ............. مردو[ک، پادشاه همه آسمان ها و زمین، کسی که ....، ... که با ...یش سرزمین های دشمنانش (؟) را لگدکوب می کند
2) ]..................[ با دانایی گسترده، ... کسی که گوشه های جهان را زیر نظر دارد، 3) ]..................[ ...فرزند ارشد ]او[ (= بلشزر، فرومایه ای) به سروری سرزمینش گمارده شد، 4) ]..................[ ]اما[ او ]فرمانروایی؟ سا[ختگی بر آنان قرار داد، 5) نمونه ای ساختگی از اسگیل سا]خت و[ ............... برای (شهر) اور و دیگر جایگاه های مقدس ]فرستاد؟[
6) آیین هایی که شایسته آنان (خدایان/پرستشگاه ها) نبود. پیشکشی ]هایی ناپاک[ ................... گستاخانه ]...[ هر روز یاوه سرایی می کرد و ]اها[ نت آمیز 7) (او) پیشکشی های روزانه را باز داشت. او در ]آیین ها دست برد و[ ................ درون پرستشگاه ها برقرار ]کرد[. در اندیشه اش به ترس از مردوک شاه خدایان پایان داد. 8) هر روز به شهرش (= شهر مردوک) بدی روا می داشت. ............. همه مردما]نش را ...[ (= مردمان مردوک) را با یوغی رها نشدنی به نابودی کشاند. 9) انلیل خدایان (= مردوک)، از شکوه ایشان بسیار خشمگین شد، و ............ قلمرو آنان. خدایانی که درون آن ها می زیستند محراب های شان را رها کردند، 10) خشمگین از این که او (= نبونئید) (آنان را) (= خدایان غیر بابلی) به شوانه (= بابل) وارد کرده بود. ]دل[ مردوک بلند ]پایه، انلیل خدایان[ برحم آمد ... (او) بر همه زیستگاه هایی که جایگاه های مقدس شان ویران گشته بود 11) و مردم سرزمین سومر و اکد که هم چون کالبد مردگان شده بودند، اندیشه کرد (و) بر آنان رحم آورد. او همه سرزمین ها را جست و بررسی کرد، 12) شاهی دادگر را جست وجو کرد که دل خواهش باشد. او کوروش، شاه (شهر) انشان را به دستانش گرفت، و او را به نام خواند، (و) شهریاری او بر همگان را به آوای بلند اعلام کرد. 13) او (= مردوک) سرزمین گوتی (و) همه سپاهیان مادی را در برابر پاهای او (= کوروش) به کرنش درآورد و همه مردمان سرسیاه (= عامه مردم) را که (مردوک) به دستان او (= کوروش) سپرده بود، 14) به دادگری و راستی شبانی کرد. مردوک، سرور بزرگ، که پرورنده مردمانش است، به کارهای نیک او (= کوروش) و دل راستینش به شادی نگریست 15) (و) او را فرمان داد تا بسوی شهرش (= شهر مردوک)، بابل، برود. او را واداشت (تا) راه تینتیر (= بابل) را در پیش گیرد، و، هم چون دوست و همراهی در کنارش گام برداشت. 16) سپاهیان گسترده اش که شمارشان هم چون آب یک رودخانه شمردنی نبود، پوشیده در جنگ افزار ها در کنارش روان بودند. 17) (مردوک) او را بدون جنگ و نبرد به درون شوانه (= بابل) وارد کرد. او شهرش، بابل را از سختی رهانید. او (= مردوک) نبونئید، شاهی را که از او نمی هراسید، در دستش (= دست کوروش) نهاد. 18) همه مردم تینتیر (= بابل)، تمامی سرزمین های سومر و اکد، بزرگان و فرمانداران در برابرش کرنش کردند (و) بر پاهایش بوسه زدند، از پادشاهی او شادمان گشتند (و) چهره های شان درخشان شد. 19) (مردوک) سروری که با یاری اش به مردگان زندگی بخشید (و) آن که همه را از سختی و دشواری رهانید، آنان او را به شادی ستایش کردند و نامش را ستودند. 20) منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان. 21) پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوه کوروش، شاه بزرگ، شا]ه شهر[ انشان، از نسل چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهرانشان. 22) دودمان جاودانه پادشاهی که (خدایان) بل و نبو فرمانرواییش را دوست دارند (و) پادشاهی او را با دلی شاد یاد می کنند. آنگاه که با آشتی به در]ون[ بابل آمدم، 23) جایگاه سروری (خود) را با جشن و شادمانی در کاخ شاهی برپا کردم. مردوک، سرور بزرگ، قلب گشاده کسی که بابل را دوست دارد، ]هم چون سرنو[شتم به من ]بخشید[ (و) من هر روز ترسنده در پی نیایش او بودم. 24) سپاهیان گسترده ام با آرامش درون بابل گام برمی داشتند. نگذاشتم کسی در همه ]سومر و[ اکد هراس آفرین باشد. 25) در پی امنیت ]شهر[ بابل و همه جایگاه های مقدسش بودم. برای مردم بابل .................. که برخلاف خوا]ست خدایان[ یوغی بر آنان نهاده بود که شایسته شان نبود، 26) خستگی های شان را تسکین دادم (و) از بندها (؟) رهای شان کردم. مردوک، سرور بزرگ، از رفتار ]نیک من[ شادمان گشت (و) 27) به من کوروش، شاهی که از او می ترسد و کمبوجیه پسر تنی ]ام و به[ همه سپاهیانم، 28) برکتی نیکو ارزانی داشت. بگذار ما با شادی در برابرش باشیم، در آرامش. به ]فرمان[ والایش، همه شاهانی که بر تخت نشسته اند، 29) از هر گوشه (جهان)، از دریای بالا تا دریای پایین، آنان که در سرزمین های دور دست می زیند، (و) همه شاهان سرزمین امورو که در چادرها زندگی می کنند، همه آنان، 30) باج سنگین شان را به شوانه (بابل) آوردند و بر پاهایم بوسه زدند. از ]شوانه = بابل[ تا شهر آشور و شوش، 31) اکد، سرزمین اشنونه، زمبن، شهر متورنو، در، تا مرز گوتی، جا]یگاه های مقدس آن سو[ی دجله که از دیرباز محراب های شان ویران شده بود،
32) خدایانی را که درون آن ها ساکن بودند، به جایگاه های شان بازگرداندم و (آنان را) در جایگاه ابدی خودشان نهادم. همه مردمان آنان (= آن خدایان) را گرد آوردم و به سکونتگاه های شان بازگرداندم و 33) خدایان سرزمین سومر و اکد را که نبونئید در میان خشم سرور خدایان به شوانه (= بابل) آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت 34) به جایگاه شان بازگرداندم، جایگاهی که دل شادشان می سازد. باشد تا خدایانی که به درون نیایشگاه های شان بازگرداندم، 35) هر روز در برابر بل و نبو، روزگاری دراز (= عمری طولانی) برایم خواستار شوند (و) کارهای نیکم را یادآور شوند و به مردوک، سرورم چنین بگویند که «کوروش، شاهی که از تو می ترسد و کمبوجیه پسرش 36) ... بگذار آنان سهمیه رسان نیایشگاه های مان باشند، تا روزگاران دراز (؟) ... و باشد که مردمان بابل ]شاهی[ (او را) بستایند.» من همه سرزمین ها را در صلح قرار دادم. 37) ......... ]غا[ز، دو مرغابی، ده کبوتر، بیش تر از ]پیشکشی پیشین[ غاز و مرغابی و کبوتری که ......
38) ... ]روزا[نه افزودم. ............. در پی استوار کردن باروی دیوار ایمگور انلیل، دیوار بزرگ بابل برآمدم
از سجایای اخلاقی ایرانیان که در گزارشهای مورخان ثبت شده می توان از شجاعت،پاکدامنی،راستگویی،اعتدال،نجابت و پوشش کامل زنان و مردان یاد کرد.پوشش زنان ایرانی شبیه به چادر امروزی بود با این تفاوت که تاج یانیم تاج بر روی آن قرار داشت.
در گزارشهای مورخان یونانی و متون کهن پارسی آمده است که زنان پارسی ساده(بدون آرایش)بودند و لباسی کاملا پوشیده بر تن داشتند و آرایش برای زنان عادی ممنوع بود.در متون پهلوی زرتشتی بر این نکته تاکید شده که پوشاندن سر و پاها برای زنان مهم است و زنانی که چهره خود را رنگ و از گیسوی دیگران برای آراستن خود استفاده می کنند و باعث گمراهی مردان می شوند،به دوزخ می روند.
پوشش و نجابت مردان پارسی نیز دست کم از زنان نداشت.آنان برهنه بودن و یا باز گذاشتن هر یک از قسمت های بدن(مانند آستین دست)را شرم اور و خلاف ادب می شمردند و به همین علت سر تا پای ایشان با سربند یا کلاه یا پاپوش پوشیده بود.
مردان موی چهره را نمی تراشیدند و گیسوان بلند داشتند."ویل دورانت" درباره صفات نیک ایرانیان باستان می نویسد :
آنچه از تاریخ ایران باید با ستایش گفته شود این است که به ندرت اتفاق افتاده است که یک ایرانی برای جنگ با خود ایرانیان مزدوری گرفته شود،در صورتی که هر کس می توانسته است یونانیان را برای جنگ با هموطنان خود اجیر کند و بر خلاف آنچه از خواندن تاریخ آمیخته با "آهن و خون" ایرانیان بنظر می رسد که اخلاق و رفتار این مردم خشونت بار نیست و ایرانیان در سخن گفتن صریح و در دوستی استوار،مهمان نواز و بخشنده اند و همیشه آداب معاشرت را رعایت می کنند.
در وصف ایرانیان در دورانباستان همچنین آمده است ایرانیان خوردن را در راه بسیار ناپسند می دانستند،تا روزگار خشاریاه شاه در خوردن و نوشیدن سادگی فراوان داشتند و در روز تنها یک بار خوراک می خوردند و جز آب خالص چیز دیگری نمی نوشیدند.
هرودت گفته است که یک یونانی برای اینکه بدست دشمن نیفتد آنقدر می جنگیده تا بدنش ریش ریش می شده است.
آریایی ها که این شجاعت را می ستودند،رفتاری شایسته داشتند و اگر زخم های یونانی کشنده نبود او را درمان و با او مانند یک پهلوان رفتار می کردند.
.: Weblog Themes By Pichak :.